تشنجهای اقتصادی و هجوم بيکبارة بيکاری که کارگران را در هر گوشة دنيا و عمدتاً در کشورهای صنعتی از کار بيرون انداخت, هاله ای از شک و ترديد پيرامون تبليغات بی پايان در بارة " سلامت خوب´و آيندة روشن" در این سیستم اجتماعی و نگرانی های مخفی در مورد آینده ايجاد کرده است.
در چنین وضغیتی, بحث درمورد تئوريهايی که در جنبش انقلابی موجود است بسیار مهم است. ببينيم که کدام يک از آنها منسجم ترين توضيح در بارة وضعيت کنونی ارائه می دهد و قادر به دادن يک چشم انداز است . مکاتبه ای که ما در اينجا منتشر می کنيم بخشی از اين پروسه است.
رفيقی که با ما وارد مکاتبه شده است هيچ شکی در بارة انحطاط سرمايه داری ندارد. نقطه حرکت او همان موضع اساسی است که بوسيلة اولين کنگره " بين الملل کمونيست مطرح گرديد": " يک سيستم جديد متولد شده است" برای ما اين دوره؛ دورة تلاشی سرمايه داری, دورة انحطاط درونيش, دورة انقلاب کمونيستی پرولتاريا است.دورة حاضر دورة تجزيه و فروپاشی همة سيستم سرمايه داری در سراسر دنيا است.و اگر سرمايه داری و تضادهای لاينحلش نابود نشوند معنای آن فروپاشی تمدنهای اروپايی بطور کلی خواهد بود
اين رفيق همچنين در نقطه نظراتی سهيم است که از اين تحليل تاريخی سرچشمه می گیرند:" عدم امکان رفرم قابل اعتماد ويا تعیین سرنوشت ملی, ماهيت امپرياليستی بودن همة ملل, ماهيت ارتجاعی همة فراکسينهای بورزوازی, ماهيت جهانی بودن انقلاب پرلتری".
برای او روشن است که توانائی برجستة بخارين, لوکزامبورگ, بيلان, پل ماتيک, چپ کمونيست فرانسه و ICC(جريان کمونيستی بين المللی) در آن است که ماهيت در حال زوال سرمايه داری جهانی راتشخیص دادند.
او بر اين مسئله پافشاری می کند که بايد سرمايه داری را در کليت آن ديد و نه در جزئيت و يا در حالت انتزاعی آن و عليرغم انتقادی که متوجة ما می سازد, بوضوح می گويد " مهمتر از هر چيز استحکام و انسجام برنامه سياسی اين جريان است که تاًثير تعيين کننده ايی برصراحت و بينش تحليلهای او دارد".
در اين چهارچوب است که او تزهای رفيق رزا لوکزامبورگ را در بارة توضيح نظری بحران سرمايه داری رد می کند ومعتقد است که ICC در مورد اين مسئله دچار دگماتيسم شده است وادعا می کند که مارکس " بحران سرمايه داری را فقط ازجنبه نرخ نزولی سود توضيح می دهد و اين جنبه است که مجموعة پروسة انباشت سرمايه داری را در بر دارد"
ما نمی توانيم به همة سئوالهای مطرح شده پاسخ دهيم ولی سعی می کنيم به مسائل مشخصی که بوسيلة دو تئوری مهم در رابطة بابحران تاريخی سرمايه داری مطرح شده است و خودش را در درون جنبش مارکسيستی تکامل داده است پاسخ دهیم.( گرايش نزولی نرخ سود و گرايش اضافه توليد)
ما تلاش می کنيم که نشان دهيم که اين دو تئوری در تضاد با يکديگر نيستند و از نقطه نظر عمومی و تاريخی دقيقاً اين تئوری دومی است که از آثار مارکس بيرون آمده است و بعداً رزا لوکزامبورگ آن را تکامل داده است,{1} آن توضيح کامل تری را ميسر می سازد و علاوه بر آن گرايش نزولی نرخ سود را تکميل می سازد
با اين شيوه, ما ِقصد داريم يک سلسله از سوء تفاهم هايی که در مورد آناليز لوکزامبورگ وجود دارد مورد بررسی قرار می دهيم
گرايش نزولی نرخ سود
سرمايه داری منجر به توسعة شگرفی از بارآوری کار انسانی در تمام قلمرو های فعاليت اجتماعی گرديد. برای مثال حمل و نقل, که در دورة فئوداليسم محدود به متدهای کند و نامطمئن اسبها, ارابه ها و قايق های بادی بود به يک باره توسط سرمايه داری با ساخت پی در پی راه آهنها , کشتی های بخار, هواپيماها, يا قطارهای سريع السير به يک سرعت غير قابل تصوری افزايش يافت. مانيفست کمونيست ياداشت هايی بر اين ديناميک شگرف سيستم سرمايه داری دارد: "عجايب آفريدة او بکلی متفاوت با اهرام مصر,آکدوک های روم باستان ( نام مجموعة پلهايی به ارتفاع 8 تا 25 که آب چشمه های کوههای آپين را از طريق مجاری سرپوشيده ای به طول 436 کيلومتر به شهر روم می رساند) و کليسای گوتيک است ولشکرکشی هايش با خروج های باستانی اقوام و جنگهای صليبی به کلی متفاوت است......بورزوازی با بهره کشی از بازار جهانی , به توليد و مصرف همه کشورها خصلت جهان وطنی داده و در ميان آه و نالة مرتجعان, پايه ملی را از زير پای صنايع بيرون کشيده است.....بورژوازی با تکميل سريع ارتباطات و مواصلات, همة ملل حتی بربرترين آنان را به مدارا می کشاند. قيمت ارزان کالاهای او توپخانة سنگينی است که بورژوازی به مدد آن تمام ديوار چين را ويران ميسازد و شديدترين بيزاری بربران از بيگانگان را به تسليم واميدارد." بنابراين "اگر چه نخستين شرط هستی همة طبقات پيشين بی تغيير نگه داشتن شيوة توليد کهنه بود" " بورژوازی نمی تواند به هستی خويش ادامه دهد , مگر آنکه افزارهای توليد و مجموع مناسبات اجتماعی را پی در پی انقلابی کند."(از همان ماخذ )
مداحان سرمايه اين خصوصيت سيستم را بعنوان "روحیه بدعت گذاری " " بی پروايی در ابتکار", آزادی تجارت که گويا باعث رهايی فرد گشته است به طوريک جانبة ای برجسته می کنند. مارکس بوضوح اين سهم تاريخی سرمايه داری را تشخیص داد اما همچنين آواهای فريبنده آن را افشا کرد.
ابتدا او پایه مادی اين دگرگونی شگرف را نشان داد. سرمايه داری شامل يک گرايش دائمی در افزايش رشد هر چه بيشتر سرمايه ثابت(ماشين آلات , تا ًسيسات, مواد خام و غيره ) نسبت به سرمايه متغيير (کارگران, کار)است. اولی (سرمايه ثابت) از کار متراکم عينيت يافتة قبلی تشکيل شده است, بديگر سخن " کار مرده". در حاليکه دومی (سرمايه متغيير)با به حرکت در آوردن وسايل, محصول جديدی را می آفريند, و آن" کار زنده" است.
در سرمايه داری وزنة کار مرده رفته رفته گرايش به افزايش به ضرر کار زنده دارد.و اين گرايشی است عمده در رشد ارگانيک سرمايه.
عواقب تاريخی و اجتماعی اين گرايش چه هستند؟
مارکس جهت تاريک و مخرب آنچه مبلغان سرمايه داری به طور يک جانبه به عنوان پيشرفت و با تاًکيد بر آن , ارائه دادند افشاء کرد.
در مرحلة اول, گرايش دائمی بسوی بيکاری را نشان داد, که در دورة زوال سرمايه داری به صورتی مزمن پدیدار می گردد. {2} اما گذشته از آن , افزايش در ترکيب ارگانيک سرمايه را مطرح کرد يعنی اينکه مسئله حجم جهانی کار زنده استثمار شده که از سوئی گرايش به کاهش دارد و از سوی دیگر دسترسی سرمایه داران به به منبابع اضافه ارزش: ارو به نقصان می گذارد . ارزش اضافه بدين گونه از کارگران استخراج می شود, همان طور که ميچل دراثر نقل شدة بالا نشان داد:" تنها يک مصرف است که علاقه و اشتياق او(سرمايه دار) را بر می انگيزد, انرژی و اراده او را تحريک می کند, به او دليل موجوديت می دهدو آن : مصرف نيروی کار است" ( انترناسيونال ريوييو شماره 102 صفحه 10 انگليسی)
مارکس می گويد: " اين رشد تدريجی در سرمايه ثابت, نسبت به متغيير, ضرورتاً بايد منتج به يک کاهش تدريجی در نرخ عمومی سود گردد, با فرض آنکه نرخ ارزش اضافه , يا درجة استثمار کار بوسيلة سرمايه تغيير نکند." ( کاپيتال 3, قسمت 3, بخش 13 ) بديگر سخن , تکامل کاربارآوری که به افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه
تعبير می شود, قرينه ای همچون قانون گرايش نزولی نرخ سود دارد. بنابراين, ميچل تصديق می کند که: " قانون گرايش نزولی نرخ سود , موجب بحران سيکلی می گردد و يک کاتاليزر قوی برای برای تجزيه اقتصاد منحط سرمايه داری است".{3}
محدوديت هايی در گرايش نزول نرخ سود
در دورة تاريخی تکامل و اوج سرمايه داری که بشريت دستخوش موفقيت های شگرف در اختراعات و پيشرفتهای بی پايان که همة شئون زندگی اجتماعی را متغيير می ساخت , بود , مارکس توانست در اين دورة تکامل سرمايه داری , بر اساس يک روش بسيار علمی, عوامل تاريخی بحران و انحطاط سيستم را ببيند که در زمان خودش بسيار تيز بينانه بود. او اولين کسی بود که اين قانون را کشف کرد و و عواقب ممکنه آنرا طبقه بندی نمود. اما دقيقاً سختگيری و دقت زيادش بود که او را بدانجا کشاند که محدوديتهای آن را, عواملی که آنرا خنثی می کند و در تناقض با خودآن بودند, ببيند:" اگر ما تکامل عظيم بارآوری کار اجتماعی 30 سال گذشته را ملاحظه کنيم(.....) آنوقت بجای مشکلی که تا به حال اقتصاددانان قبلی را مشغول داشته است که توضيحی برای کاهش نرخ سود بدهند, ما بر عکس مشکل اين توضيح را داريم که چرا اين کاهش نرخ سود شديدتر و يا سريعتر نمی شود. بايد اثرات خنثی کننده ايی در کار باشد, که تاًثير قانون عام را کنترل و ملغی می سازد و به آن خصلت سادة گرايش می دهد." ( کاپيتال 3, قسمت 3, بخش 14, "عوامل خنثی کننده" ص 338 . اين سئوال در تيتر بالای صفحه با نام "عوامل خنثی کننده" آمده است. در اين فصل مارکس شش "عامل خنثی کننده" را نام می برد"
1)افزايش شدت استثمار
2)پايين آوردن دستمزد به ميزان پايين تراز ارزش آن
3)ارزان شدن عناصر سرماية ثابت
4)ازدياد نسبی جمعيت
5)تجارت خارجی
6)افزايش سرمايه سهام عام
در چهارچوب اين پاسخ ما يک تحليل همه جانبه ای از اين " عوامل خنثی کننده" نمی توانيم بدهيم اما ما به نکات مهم آن می پردازيم: در حاليکه نرخ سود کاهش می يابد, حجم ارزش اضافه گرايش به افزايش می يابد.{4} به اين دليل که سرمايه داران سعی دارند که اين کاهش نرخ سود را از طريق افزايش استثمار کارگران جبران کنند. در پاسخ به تزهای خودخواهانه بورزوازی,و اتحاديه های صنفی و اقتصاديون که معتقدند پيشرفت فنی و بارآوری, استثمار را کاهش می دهد مارکس نشان داد که:" گرايش نزولی نرخ سود با گرايش رو به افزايش ارزش اضافه, به ديگر سخن با شدت درجة استثمار مرتبط است. هيچ چيز نابخردانه تر از اين نيست که گرايش به کاهش نرخ سود با افزايش در نرخ دستمزدها, توضيح داده شود, گر چه اين مطلب در موارد استثنائی امکان پذير باشد. فقط پس از فهم مناسباتی که نرخ سود را تشکيل می دهند آمار می تواند تحليل های واقعی در بارة نرخ دستمزد در دوره های مختلف را ممکن سازد. نرخ سود از آنجهت تنزل نمیکند که کار کمتر بارآور است بلکه تنزل آن بسبب آنست که کار بارآورتر میشود"(همانجا ص 347 ).
تشديد استثمار کارگران با روش باور نکردنی , واقعيت تمام قرن بيستم می باشد. "لازم است که در اين جا قيد شود که عليرغم کاهش معينی نسبت به قرن گذشته , نرخ کنونی سود تقريباً ده در صد باقی مانده است, نرخی که عمدتاً بخاطر افزايش تشديد استثمار می باشد که کارگران متحمل آن هستند: اگر کارگران قرن نوزده , برای همان روز کار ده ساعته , 5 ساعت برای خود و 5 ساعت برای سرمايه دار کار می کردند ( ارقامی که اغلب بوسيلة مارکس استناد شده است) امروز کارگران يک ساعت برای خود و 9 ساعت برای کارفرمای خود کار می کنند"{5}"
( بحران , آيا ما به سوی سال 1929 می رویم", اين مطلب در نشرية انقلاب بين المللی شماره های قديمی 6 و 7 آمده است).
بنابراين" اين نظريه از بحران { يعنی توضيح بحران بوسيلة گرايش نزولی نرخ سود} هدفش بيان خصلت گذرای شيوة توليد سرمايه داری و افزايش شدت بحران که جامعة سرماي داری را تکان می دهد است . با اين ديد می توان بخشاً تغيير کيفی که بين قرن 19 و 20 در خصلت بحران بوجود آمد اين طور تعبيير کرد : رشد رو به افزايش بحران نتيجة شدت يابی گرايش نزولی نرخ سود است. بهر حال از نظر ما اين نظريه برای اينکه همه چيز را توضيح دهد کافی نيست و بخصوص جواب قانع کننده ايی برای دو سئوالی که در زير می آيد ندارد.
1-چرا بحران ها در شکل بحران بازار بروز می يابد؟
2-چرا وقتی آتها به حد معينی می رسند به جنگ منجر می شوند؟ در حاليکه در گذشته امکان راه حل صلح آميز را داشتند؟ "
نقش بازار
مشخصة سرمايه داری فقط درظرفيت آن در افزايش بارآوری کار نيست. در واقع خصلت اصلی آن عموميت بخشيدن به توليد کالايی است ." هر چند که کالا در اکثر جوامع گذشته موجود بوده است ولی اقتصاد سرمايه داری اولين اقتصادی است که به طور اساسی بر توليد کالايی بنا شده است. موجوديت هر چه بيشتر بازار همچنين يکی از شروط اساسی تکامل سرمايه داری است. خصوصاً تحقق ارزش اضافه , که ناشی از استثمار طبقة کارگراست , جنبة حياتی برای انباشت سرمايه که نيروی محرکه اصلی سيستم است, دارد."( نکتة سوم برنامه جريان کمونيستی
بين المللی ICC)
سرمايه داری از هوشمندی صنعتگر , و يا اينکه از نبوغ مخترع زاده نشده است بلکه از دل طبقة تاجران بيرون آمده است. او برخاسته از طبقة بازرگان است و در سراسر تاريخش به آن متوسل شده است و همچنان از آن در اشکال کار کمترمولد استفاده می کند:
- تا قرن 19 همچنان برده داری بکار برده می شد؛
-امروزه بطور گسترده ؛ در کار اجباری از زندانيان استفاده می شود, برای مثال در مجموعة معادن دنيا :6usa
-در استثمار دائمی کار خانگی؛
-در تمام اعصارتعيين کننده, اشکال گوناگونی از کار اجباری بکار برده شده است ؛
- امروزاستفاده از کار کودکان بطور فزاينده ايی شايع است؛
نیروی پیش برنده تولید سرمایه داری کسب حداکثد سود است و او آنرا در چهار چوب بازار جهانی می يابد. بهر حال لازم است زمانیکه که ما از "بازار" و "توليد کالائی" صحبت می کنيم محطاط باشيم. اقتصاديون بورژوازی ," بازار" را همچون جهانی از "توليد کننده ها و مصرف کننده ها"ارائه می دهند, گوئی سرمايه داری يک رژيم سادة تعويض کالاهاست که در آن هر فروشی به منظور خريد ملزومات زندگی است. اساس سرمايه داری بر کار مزدی است, يعنی استثمار کالائی ويژه که نيروی کار نام دارد,به منظور اين که بالا ترين سود ممکنه بدست آيد فرم خاصی از مبادله برقرارمی گردد که اين ويژگی ها را بدنبال دارد:
- بطور گسترده ای چهار چوب های تنگ محلی و حتی ملی را از هم می گسلد
-به منظور جهانی کردن آن برپاية پول, تمامی بندهای مرتبط با معاملات پاياپای يا مبادلة ساده کالائی جوامع کوچک محلی, کما بيش خودکفا را از بين می برد.
-آن به شکل گيری و انباشت سرمايه خدمت می کند.
- شرط ضروری موجوديت آن , اين است که خود را توسعه دهد بدون اينکه حتی زمانی به نقطة توازن برسد
مسلم است که هدف توليد سرمايه داری بازار نيست, توليد بخاطر رفع احتياجات خريدار صورت نمی گيرد بلکه هدف آن به چنگ آوردن هر چه بيشتر ارزش اضافه می باشد. اما بهر حال , ارزش اضافه فقط از طريق بازار تحقق می يابد و هيچ وسيلة ديگری برای دست يابی به ارزش اضافة رو به افزايش بجز توسعة بازار وجود ندارد.
نگرش موجود در جنبش انقلابی که بحران را با گرايش نزولی نرخ سود توضيح می دهد همانطور که اين رفيق انجام می دهد, تمايل به اين دارد که نقش بازار را در بحران سرمايه داری کم اهميت و يا بطور کلی انکار کند.
آنها ادعا می کنند که بازار چيزی جز انعکاس آنچه در حوضة توليد اتفاق می افتد نيست. مطابق اين نظريه تناسب بين روابط بخشهای مختلف توليد سرمايه داری ( اساساً , بخش 1 وسايل توليد است و بخش 2 وسايل مصرف می باشد) با تعادل و يا عدم تعادل آن در بازار بيان می شود.
اين طرح انتزاعی از بحران , عمدتاً شرايط تاريخی که سرمايه داری در آن توسعه و تکامل يافته ناديده می گيرد. اگر مقايسة اين بازار با بازار قرون وسطی امکان پذيرباشد در جايی که توليد کننده ها محصولاتشان و يا صنعتشان را به مصرف کننده ای عرضه می دارند که او هم بدنبال دستيابی و يا معاوضة آنچه نيازدارد, می باشد که با آن خود را تاًمين کند,در اين صورت , مسلماً بازار انعکاسی است از آنجه که در حوضة توليد رخ می دهد".
در هر صورت , بازار سرمايه داری به هيچ وجه شبيه اين تصويرناقص شده نيست. بنيان اصلی آن ,از سلب مالکيت توليد کننده ها از طريق جداکردن آنها از وسايل معاش و توليدشان, و تبديل آنها به پرولترها و انقياد پی در پی آنها به پايه های اين رزيم مبادلة کالائی تشکيل شده است . اين مبارزه عليه اشکال ماقبل سرمايه داری در بازار و بخاطر بازار صورت گرفته است و آن تازمانی می توانست خود را بدون برخورد به موانع جدی گسترش دهد که به اندازه کافی مناطقی موجود بودند که هنوز به زير سيطرة سرمايه داری در نيامده بودند.
مارکس و مسئلة بازار
طرفداران توضيح بحران با تئوری " کاهش نزولی نرخ سود" می گويند که وقتی مارکس علت بحران سرمايه داری را بررسی می کرد مسئلة بازار را مد نظر نداشت.
ما بطور مختصر به تحليل آنچه مارکس واقعاً در کتاب سرمايه و ديگر آثارش گفته پرداخته و نشان می دهيم که آن بدين صورت نبوده است.
1-او با تاکید بر ضرورت فروش کالاها به منظور تحقق ارزش اضافه و تعيين ارزش سرمايه شروع می کند." با توسعة اين پروسه که در کاهش نرخ سود بيان می شود, حجم اضافه ارزشی که بدين طريق توليد شده است به ابعاد گسترده ای بسط می يابد. حال دومین صحنه پروسه آغاز می شود. حجم کل کالا, کل محصول, چه آن بخشی که جايگزين سرمايه ثابت و متغير می شود و چه آن بخشی که نمايانگر اضافه ارزش است بايد بفروش برسد". ( کاپيتال جلد 3, بخش 15, "آشکار شدن تضادهای درونی قانون" ص 352 ).او ادامه می دهد : " هرگاه فروش صورت نگیرد يا فقط بخشی از آن انجام پذيرد يا فقط به قيمت هائی فروخته شود که پائينتر از قيمت های توليدی باشد, انگاه هر چند کارگر استثمار شده ولی استثمار وی آنطور که منظور سرمايه دار است تحقق نیافته است. و ممکن است با تحقق یافتن يا عدم تحقق یافتن اضافه ارزش بااز دست دادن بخشی يا تمام سرمايه همراه گردد" ( همانجا)
حصول ارزش اضافه به معنای پايان روند توليد سرمايه داری نيست؛ بلکه برای تحقق ارزش اضافه و ارزش افزائی سرمايه است , کالاها بايد بفروش برسد. اين بخش دومی را مارکس در جلد 1 کتاب " معلق زدن کالاها ناميده است. حصول ارزش اضافه ( که نرخ متوسط سود را براساس ترکيب ارگانيک سرمايه تعيين می کند) با تحقق ارزش اضافه آنچنان وحدتی تشکيل می دهد که تعيين کنندة وضعيت عمومی بازار جهانی است.
2-او بازار را بعنوان چهارچوب کلی برای ماديت يافتن ارزش اضافه تعريف می کند. شرايط اين بازار چه هستند؟ آيا آن فقط ابراز خارجی, فرم سطحی از يک ساختار داخلی ,که بوسيلة رابطه بين شعبات مختلف توليد و ترکيب ارگانيک عمومی تعيين می شوند می باشد؟ اين ايده را کسانی دفاع می کنند که از " روش انتزاعی" مارکس سخن می رانند و برچسب " تجربه گرائی" به کسانی می زنند که تلاش دارند که در بارة بازار و چيزهای کسل کننده ای مثل "فروش" کالاها حرف بزنند. اما جواب مارکس اين جهت را دنبال نمی کند:" شرايط استثمار بلاواسطه و تحقق آن يکی نيستند. اين شرايط نه تنها از لحاظ زمانی و مکانی بلکه از نظر منطقی از يکديگر جدا می باشند. شرايط قسمت اول فقط محدود به نيروهای مولده جامعه و قسمت دوم بوسيلة تناسب بین شعبات مختلف تولید محدود می گردد"
( همانجا ).
3-مارکس روشن ساخت که مناسبات توليد سرمايه داری, مبتنی بر کار مزدی, مرزهای تاريخی بازار سرمايه داری را تعيين می کند. حال چه چيزی قدرت مصرف جامعه را تعيين می کند؟" اين نه بوسيلة نيروی مولده مطلق و نه بوسيلة قوة مصرف مطلق تعيين می شود , بلکه تعیین کننده آن قوة مصرفی است که بر اساس مناسبات آشتی ناپذیر توزيع قرار دارد که مصرف تودة عظيم جامعه را به حداقلی میرساند که فقط در محدودة مرزهای کما بيش تنگی تغییرپذیر است"(همانجا)
جامعة سرمايه داری جامعة توليد کالايی و برپايه کارمزدی بنا شده است. اين مسئله مرز مشخصی از قوة مصرف اکثريت عظيم جامعه مزدبگيران را معين می کند : دستمزدها بايد کما بيش اطراف قيمت بازتوليد اجتماعی نيروی کار نوسان کند. برای همين مارکس در کاپيتال بوضوح بر روی آن تاًکيد کرده است" نهايتاً دلايل همة بحران های واقعی هميشه فقر و مصرف محدود توده هاست, با توجه به گرايش توليد سرمايه داری به توسعة هر چه بيشتر نيروهای مولده, فقط اين قوة مصرف مطلق جامعه است که آن را محدود می سازد" ( کاپيتال جلد 3 قسمت 5, فصل 30 " سزمايه پولی و سرمايه حقيقی:"1, ص 615 ). قدرت مصرف توده ها " ضمناً به وسيلة گرايش به انباشت محدود می شود, گرايشی که در صدد است سرمايه راهر چه بيشتر کرده و توليد اضافه ارزش را در مقياس وسيعتری توسعه دهد.انقلابات دائمی در روشهای توليد, ارزش زدائی دائمی ايکه با سرمايه موجود عجين است, مبارزة عمومی رقابت, و ضرورت بهبود يافتن توليد سرمايه داري و گسترش دامنه آن
تنها وسايل حفظ موجوديت آن بوده و در صورت تخلف جزايش انهدام است."( کاپيتال جلد 3 قسمت 3, فصل 15,"قانون گرايش نزولی نرخ سود" ص 352 ).
4-او به لزوم گسترش بازاز با چشم انداز تشکيل بازار جهانی مطلع بود. مارکس توسعة دائمی بازار را امری اجتناب ناپذير و شرط اصلی انباشت سرمايه می ديد: " بنابرين بازار بايد پيوسته گسترش يابد بطوريکه مناسبات بازار و شرايط تنظيم کننده آن بيشتر شکل يک قاتون طبيعی را بخود ميگيرد که مستقل از توليدکنندگان بوده و پيوسته بيشتر غيرقابل کنترل می گردد . تضاد درونی در تلاش است که به وسیله گسترش ميدان خارجی توليد به راه حلی دست یابد. ولی هرچه نیروی بارآوری پیشرفته تر باشد با شالودة تنگش که مناسبات مصرف برآن قرار دارد بتعارض ميافتد.بنابراین ضد و نقیض نیست که بر اين شالوده پراز تضاد, مازاد سرمایه با مازاد روبرشد جمعییت همراه باشد زيرادرست است که اگر این دو را با يکديگر ادغام کنیم چجم اضافه ارزش توليد شده افزايش می يابد ولی بدین ترتیب تضاد بين شرايطی که اين اضافه ارزش را توليد می کند و شرايطی که آنرا متحقق می سازد افزايش می يابد."( همانجا ص 353 ).
او تشکيل بازار جهانی را وظيفة اساسی تاريخی بورژوازی ميديد. "نياز به یک بازار دائم التوسعه برای فروش کالا های خود, بورژوازی را به سراسر گيتی ميراند. بورژوازی ناچار است همه جا رخنه کند, همه جا مستقر شود و با همه جا رابطه برقرار کند" (مانيفست کمونيست ). با همين مفهوم لنين گفت: " آنچه حائز اهميت است آن است که سرمايه داری نمی تواند به هستی خويش ادامه دهد و يا خودرا گسترش دهد بدون آنکه مناطق تحت تسلطش را توسعه دهد و يا کشورهای جديد را به استعمار و کشورهای قديمی غیر سرمایه داری را به دايره اقتصاد جهانی کشاند." ( " توسعة سرمايه داری در روسيه" کار دسته جمعی, جلد 3 , ص 594 ).
5-او اهميت زيادی به بازار در گسترش بحران می داد. بخاطر مناسبات خود توليد که بر اساس کارمزدی است اين گرايش در همان زمان منجر به بدترشدن تضادهای آن می گردد." بدين سبب شيوة توليد سرمايه داری در عين اينکه وسيله ايست تاريخی برای تکامل نيروهای مولده و ايجاد بازار جهانی متناسب با آن , در همانحال تضاد پيوسته ای بين وظيفه تاريخی اش و مناسبات توليدی اجتماعی متناسب با آن بر قرار است". ( مارکس, کاپيتال جلد 3 ص 359 )
برای همين است که تکامل بازار مرکز انفجار بحران است. " بهرحال, به محض اينکه بازار اجازه به توسعة توليد می دهد از طرف ديگر دوباره امکان اضافه توليد را ممکن ساخته است. چرا که بازار به لحاظ بيرونی ازجنبة جغرافيائی محدود است. (...) و از آنجائیکه بازار و توليد دو عامل مستقل از يکديگر هستند توسعة يکی انطباق با توسعة ديگری ندارد ؛ و گسترش بازار با سرعت کافی برای توليد تمديد نمی گردد, يا آنکه بازار جديد – تمديد تازة بازار- امکان دارد بوسيلة توليد به سرعت پشت سر گذاشته شود, بدان صورت که بازار توسعه يافته فقط دجار آنجنان مشکلی می گردند که بازارهای محدود قبلی داشتند."( مارکس , تئوری های ارزش اضافه , جلد 2 ص 524-25)
در مانيفست کمونيست مارکس اين سئوال را مطرح می کند: " هنگام اين بحرانها يک نوع بيماری اجتماعی همه گيرپديد مي آيد که در تمام دوران گذشته بی معنی می نمود. اين بيماری همه گير, توليد بيشتر از تقاضاست. جامعه ناگهان خود را در يک حالت بربريت آنی مشاهده می کند, گوئی قحطی و جنگی ويرانگر آنرا از تمام وسايل معاش محروم ساخته است. انگار صنايع و بازرگانی سر به نيست شده اند. براستی چرا؟
برای آنکه جامعه بيش از اندازه دارای تمدن, بيش از اندازه دارای وسايل معاش و بيش از اندازه دارای صنايع و بازرگانی است. نيروهای مولده ای که در اختيار جامعه است, ديگر نه تنها به رشد مناسبات بورژوائی مالکيت کمک نمی کند بلکه بر عکس آنقدر رشد کرده اند که مناسبات بورژوائی جلوی رشد آنها را می گيرد. هر بار که نيروهای مولده به برانداختن اين موانع اقدام می کنند, سراسر جامعة بورژوائی را دجار اختلال ميسازند و موجوديت مالکيت بورژوائی را به خطر می اندازند. عرصة مناسبات بورژوائی چنان تنگ شده است که ديگر نمی تواند ثروتی را که خود آفريده است در خود جای دهد. پس بورژوازی با چه وسيله ای بر بحرانها چيره می شود؟ از سوئی بوسيلة محو اجباری مقداری از نيروهای مولده و از سوی ديگر بوسيلة تصرف بازارهای جديد و بهره کش شديدتر از بازارهای قديم. اما اين اقدامات به چه نتيجه ای می رسد؟ به اين نتيجه که بورژوازی زمينه را برای بحرانهای فراگيرتر و پرتوانتر فراهم می سازد و وسايل دفع آنها را کاهش ميدهد."( انقلابهای سال 1848, ص 73 )
فاکتور آخری برای درک بحران تاريخی سرمايه داری از اهميت زيادی برخوردار است, زوال برگشت ناپذير آن.
در حاليکه بحرانها در شيوه های قبلی در نتيجة پائين بودن سطح توليد بروز می یافتند( گرسنگی, قحطی, بيماريها )بحرانهای سرمايه داری, برای اولين بار در تاريخ, بحرانهای اضافه توليد هستند. فقر اکثريت مردم نه از کمبود وسايل مصرف بلکه ناشی از زيادی آن است. بيکاری و بسته شدن کارخانه ها بدليل کمبود ذخاير يا کمبود ماشين آلات نيست بلکه ناشی از وفور آن است. ويرانی, رکود, و تهديد به سقوط بشريت در بربريت برخاسته از اضافه توليد است. اين به ما بنیان کمونيسم, وظيفه برای ایجاد جامعة جديد را نشان می دهد : برای اينکه نيروهای توليد را بلافاصله در جهت ارضای احتياجات انسانی از يوغ کار مزدی آزاد سازيم.
سهم رزا لوکزامبورگ در اين تئوری
مارکس دو روی سکة سيستم سرمايه داری را همچون کل واحد بررسی کرد. که در يک طرف آن توليد اضافه ارزش, که تعيين کنندة نرخ سود, تکامل کار مولد و گرايش نرخ سود است و در طرف ديگر آن تحقق ارزش اضافه, و اين همان طرف کفة ترازو است که بازار در آن مداخله می کند:
مرزهای توليد بوسيلة روابط سرمايه داری مبتنی بر کار مزدی و ضرورت تصرف بازارهای جديد تحميل می گردد.و اين امر به منظور هر چه بيشتر تحقق ارزش اضافه برای دست يابی به منابع جديد کار صورت می گيرد( جدائی توليد کننده از وسايل توليد و زندگيش و تبديل آن به کارگر مزدی)
اين دو روی سکه يا برای اينکه دقيق تر گفته باشيم اين دو روی متضاد؛پايه ای است برای تشنجهای سرمايه داری که به سقوطش می کشاند و طبقة کارگر را ملزم می سازد که آن را نابود سازد و کمونيسم را بر قرار سازد.
رويهمرفته, مارکس توانست اولين روی سکه را ماهرانه تدوين کند اما همانطور که ما ديديم او به طرف ديگر هم اهميت زيادی می داد. کسی می تواند اين عدم توازن را بفهمد که شرايط تاريخی را که مارکس در آن زندگی ومبارزه ميکرد تحليل کند. فاصلة سالهای 1880-1840, دوره ائی که مارکس فعاليت مبارزاتيش را تکامل می داد, مشخصة مسلط توليد سرمايه داری, سرعت شگرف کشفهای تکنيکی و توسعة فزايندة صنعت بود. بعد ازوقايع بزرگ 1848 , مانيفست بحران قطعی را بطور عملی پيش بينی کرد و مارکس و انگلس با احتياط بيشتری به تکامل تحليل هائی که همة فاکتورها را در بر می گرفت پرداختند و در ابعاد وسيعی شروع به تحقيق در بارة ساختار اجتماعی کردند.
از طرف ديگر مبارزة بنيادی آنها عليه اقتصاددانان و ايدئولوگهای بورژوازی دو محور داشت: اثبات پايه های مادی توليد-استثمار کارگران, کسب ارزش اضافه-و نشان دادن مرزهای تاريخی توليد سرمايه داری.
در رابطه با آخرين جنبه, آنها تمرکز خود را بر آن گرایشی گذاشتند که حاميان سرمايه داری بيشتر تمايل دارند از آن تمجید کنند- پيشرفت نيروهای مولده- که اين خود جوانه های بحران و تشنجهای سرنوشت ساز سيستم به سوی گرايش نزولی نرخ سود را حمل می کند.
از طرف ديگر, مسئلة تحقق ارزش اضافه, اگر چه در بحران های ادواری سربرآورد, اما آن مستقيماً بعنوان مسئله ای سرنوشت ساز تاريخی مطرح نگردید. در سال 1850 فقط 10 درصد از جمعيت دنيا تحت رژيمهای سرمايه داری بسر می بردند, ظرفيت سيستم برای توسعه بی پايان و قطعی می نمود و با هر بحران ادواری توسعه ای جديد در قلمرو سرمايه داری ايجاد می گرديد. عليرغم اين, مارکس مسئلة محوری ديناميک اين شرايط را فهميد و بر روی تناقض اصلی بين گرايش سرمايه داری به توليد نامحدود و ضرورت ذاتی آن به محدود کردن مصرف اکثريت بزرگی از جامعه در حصاری تنگ تاکيد کرد. شرايط در اواخر قرن 19 , دهة اول قرن بيستم بطور اساسی تغيير کرد. پديدة امپرياليسم و بدتر شدن جنگهای امپرياليستی پديدار گرديد که منجر به کشتار دهشتناک 1914 شد. بدين ترتيب سئوال اساسی تئوريک, برای درک بحران تاريخی سرمايه داری؛ مسئلة تحقق ارزش اضافه گرديد و نه مسئله توليد ساده اش: "روشن است که بيشترين گرايش سرمايه داری در اولين گام تاريخی اش نفوذ در کشورهای غير سرمايه داری بوده است و اين محرکی برای توسعة لاينقطع آن تا مرحلة امپرياليسم بوده است که فاکتور غالب و تعيين کننده در زندگی اجتماعی ربع قرن اخيرمی باشد." ( رزا لوکزامبورگ, انباشت سرمايه, ضد نقد). رزا لوزامبورگ از يک متد تاريخی برای توضيح اين مسئله استفاده کرد. و آن طور که منتقدان او می گويند او تصادفی اين سئوال را طرح نکرد, که چگونه می توان "افراد ثالثی" متفاوت از سرمايه داران و کارگران به منظور بازاری برای فروش کالاهای فروخته نشده يافت ؟ اما بعنوان سئوال جهان شمول:شرايط عمومی برای انباشت سرمايه چيست؟ جواب او بدين سئوال اين است: " سرمايه داری به طور تاريخی از ميان يک جامعة غير سرمايه داری بوجود و توسعه می يابد. در اوپای غربی ابتدا در يک محيط فئودالی که در واقع ازآن بيرون آمده بود بوجود آمد- سيستم بردگی در مناطق روستائی و سيستم صنفی در شهرها؛ و بعداً, بعد از بلعيدن سيستم فئودالی, بيشتر در يک محيط روستائی و پيشه وری موجوديت می يابد؛ به ديگر سخن در يک سيستم توليد کالائی ساده از هر دو سيستم کشاورزی و تجارت. سرمايه داری اروپا بوسيلة سرزمين های پهناور غير اروپائی با سطوح مختلف پیشرفت, ازگروهای کمونيسم اوليه قبايل گله دار, شکارچی ها و گردآورندگان و روستائيان و صنعتگران تولید کننده کالا, احاطه شده است .و اين زمينه ائی است برای انباشت سرمايه"( الوکزامبورگ, انباشت اوليه سرمايه, ص 368 چاپ 1968 خوانندگان مدرن ). او اين روند را به سه قسمت متمايز تقسيم کرد:" مبارزه عليه اقتصاد طبيعی, مبارزه عليه اقتصاد کالائی و مبارزه رقابتی سرمايه در سطح بين المللی برای بقای شرايط انباشت(همانجا,ص368). هر چند که اين سه جنبه در سراسر زندگی سرمايه داری حضور دارند, با اين حال يکی از آنها در هر کدام از مراحل تاريخی برجسته تر بوده است. بنابراين در مرحلة انباشت اوليه, هنگام تکوين سرمايه انگليسی مابين قرنهای شانزدهم و هفدهم,که بطور هوشمندانه ای مورد مطالعة مارکس قرار گرفت مبارزه عليه اقتصاد طبيعی مشخصة اصلی آن بود. دورة از قرن هفدهم تا يک سوم اول قرن نوزده بطور عموم تحت نفوذ دومين جنبة آن قرار داشت-مبارزه عليه اقتصاد کالائی. در 30 سال اخير قرن 19 سومين جنبه فاکتور اصلی بوده است: يعنی حاد شدن رقابت برای تقسيم کرة زمين.
با اين تحليل رزا لوکزامبورگ بر اين مسئله تاکيد کرد: " سرمايه داری برای موجوديت و توسعة خويش نياز به محيطی از اشکال غير سرمايه داری توليد دارد اما هيچ کدام از اين اشکال تا به انتهای آن مورد استفاده قرار نمی گيرد. سرمايه داری نياز به لايه های اجتماعی غير سرمايه داری به منظور تحقق ارزش اضافه اش, تهيه وسايل توليد و نيروی کار ذخيره برای سيستم کار مزديش دارد" ( همانجا) او از اين نقطه نظر تاريخی و جهانی از الگوی بسط يافتة تجديد توليد, که مارکس به منظور نشان دادن روند عادی سرمايه داری از آن استفاده ميکرد , انتقاد کرد.
او درستی آنها را در رابطه با هدف مشخص و آنی آن که مارکس به آنها داده بود مورد سئوال قرار نداد.
مارکس عليه آدام اسميت و اقتصاددانان کلاسيک بورژوازی مدلل داشت که توسعة تجديد توليد امری امکان پذير است و اشتباهی که آنها در رابط با انکار وجود سرمايه ثابت مرتکب شده بودند افشا کرد. حقيقتاً, انکار وجود سرمايه ثابت درک تداوم توليد و نقش کار متراکم شده در آن و نتيجتاً انباشت سرمايه را غير ممکن می سازد. همچنين برعکس آنچه رفيق فکر می کند و "اشتباهی اساسی" را به رزا لوکزامبورگ انتساب می دهد, وی طرحهای مارکس را مبنی بر آنکه آنها واقعيت های فوری را بيان نمی کنند نقد نکرد. او بخوبی درستی طرح انتزاعی مارکس را که با هدف واقعی برای اثبات امکان پذير بودن بسط تجديد توليد تکامل داد درک می کرد. آنچه رزا لوکزامبورگ نقد کرد این فرضيه است که همة ارزشهای اضافة بدست آمده در حوزة بين سرمايه داران و کارگران مصرف میشود. اين فرض وقتی درست است که شما بخواهيد فقط امکان انباشت سرمايه را توضيح بدهيد, اما هيچ کمکی به درک پروسة توسعةتاريخی آن و نتيجتاً بحران عمومی سيستم سرمايه داری نمی کند. بنابراين, رزا لوکزامبورگ استدلال کرد که بخشی از ارزش اضافه بدست آمده از کارگران بوسيلة سرمايه داران مصرف نمی شود و آن با مبارزه برای ملحق کردن مناطق غير سرمايه داری به سيستم توليدی و کار مزدی سرمايه داری تحقق می يابد. بنابراين تلاش او براين بود که به واقعيت مشخص سرمايه داری در دورة به اوج رسيده اش پاسخ دهد.(1914-1873) " اگر سرمايه داری بازاری کافی برای خويش تشکيل داده بود و به مجموع ارزشهای متراکم اجازه توسعه می داد آنوقت مبارزه برای بازارهای دور و صدور سرمايه,که بیان عمده ای از امپرياليسم هستند به معنای پديدة ديگری از توسعه مدرن تماماً غير قابل درک میشد. چرا تا اين حد خرابی؟ چرا تسخير مستعمرات؟ و چرا جنگهای حاضر برای باتلاقهای کنگو؟ و بيابانهای بين النهرين؟برای سرمايه خيلی مناسبتر است که در خانه بماند و بخوبی زندگی کند. کرپ می توانست با رضايت خاطر برای تايلنديها توليد کند, تايلنديها برای کرپ, آنها نبايد نگران چيزی باشند بجز سرمایه گذاری در توسعه مشترک و فعالیتهایشان در این زمان و آن زمان و در مقابل خود را بطور نامحدودی توسعه دهند. نتيجتاً و به همين سادگی حرکت تاريخی سرمايه و همجنين امپرياليسم که امروز حضور دارد غير قابل درک می شود"(رزا لوکزامبورگ, آنتی کريتيک).
مارکس بعضی از مشکلات را دقيقاً نشان داد وقتی نوشت: " با گفتن اينکه سرمايه داران تنها می تواند کالاها را بين خود مبادله و مصرف کند بايد ماهيت توليد سرمايه داری را کلاً فراموش کرد و فراموش کرد که مسئله, مسئلة ارزش افزائی سرمايه است و نه مصرف آن". (نقل قول). لازم است که گفته شود که رزا لوکزامبورگ مناطق غير سرمايه داری را همچون "افراد سومی" که سرمايه داری بدان احتياج دارد که ازشر کالاهای اضافه اش خلاص شود نمی ديد آنطور که منتقدين او , اورا بوسيلة آن سرزنش می کنند. بطور جزئی تر, مبارزه سرمايه داری عليه جوامع با اقتصادی طبيعی به اين منظور صورت می گيرد :
1- کسب مالکيت فوری بر منابع مهم نيروهای تولیدی مثل: زمين, شکار جنگلهای دست نخورده, معادن, سنگهای قیمتی و معدنی , محصولات گیاهان بومی مثل کائوچوو غيره
2-برای آزاد کردن نيروی کار و مجبور کردن آنها به کار
3-برای شناساندن اقتصاد کالائی
4-برای جدا کردن تجارت و کشاورزی(انباشت سرمايه, ص 369).
مدافعان سيستم سرمايه داری مدعيندکه سرمايه داری سيستمی است مبتنی بر تبادل کالائی معين که وابسته به يک عرضه و تقاضای متناسب با درجه ای از رشد اقتصادی است.در جواب به اين مسئله رزالوکزامبورگ خاطر نشان کرد که: "انباشت سرمايه بطور کلی, چون يک روند تاريخی دو جنبة متفاوت دارد. يکی بازار کالاها و مکانی که ارزش اضافه توليد شده است-کارخانه, معادن, املاک کشاورزی. در این رابطه انباشت یک روند اقتصادی خالص با مهمترین فازش یعنی معامله بین سرمایه و کار مزدوری است بهر حال هر دو فازآن منحصر به يک مبادلة برابر است و در حصار مرزهای مبادلة کالائی باقی می ماند
در ايتجا به هرقیاس در شکلی از سود, صلح, دارائی, و مساوات شایع می شود و زبان نقد تحلیلهای علمی در اينجا لازم بودتا بر ملا سازد که چگونه حق مالکيت بردارائی ديگران به استثمار و مساوات تبدیل به حاکمیت طبقه میشود"( ضد نقد, تقل قول, ص 452)
افشای اين آخرين مرحله, افشای دنيای خشونت و ويرانگری که در دل قانون سادة مبادلة کالائی نهفته است, هدف مارکس در کتاب سرمايه بود.اما با روبرو شدن با دورة امپرياليسم و آغازانحطاط سیستم این مهم بود که حول:" جنبة ديگر انباشت سرمايه{که} مربوط به رابطة بين شيوه های توليد سرمايه داری و غير سرمايه داری است و نمودش رادر سطح جهانی شروع کرده و مشخصه اش بطور بارز سياست استعماری, سيستم وام جهانی, سياست مبتنی بر حوزه های سود و جنگ, قدرت, فريب, ستم, غارت می باشد"( همانجا) متمرکز شد.
در دومين قسمت اين مکاتبه, ما قسمت دیگری از نامه را که از رفيق دريافت کرديم منتشر می کنيم که شامل توضيح او در مورد دوره های بازسازی , انتقادش بر دگماتيسم جريان کمونيسم بين المللی نسبت به مسائل اقتصادی می باشد.
جواب ما در دفاع از تحليل های رزا لوکزامبورگ تکامل می يابد و به اين انتقادات پاسخ می دهد.
آدالن 2/4/2001
1-سهم میچل در بیلان " بحران و چرخشهای اقتصادی در سرمایه داری در شماره 102 و 103آمده است بسیار مهم است.
2-می بینید: در انترناسیونال ریوییو شماره 93 و ضمیمه مانیفست در مورد بیکاری .
3- می بینید در " بحران و چرخش های آن در سرمایه داری در احتضار
تفاوت بین نرخ ارزش اضافه و نرخ سود که مارکس مطرح کرد از نقطه نظر تحولات سرمایه داری بسیار مهم است:
نرخ ارزش اضافه= p / v (p = ارزش اضافه and v = سرمایه متغییر یا مجموعه انبوه دستمزد ها)
نرخ سود = p/ (c + v) (c = سرمایه ثابت)
5-هدف این مقاله این نیست که به نظریه ائی که معتقد است که کارگران مدرن خیلی کمتر از کارکران قبل از خود در قرن 19 استثمار می شوند جواب دهد. این مسئله گیج کننده که روزانه تکرار می شود قصد وارونه جلوه دادن واقعییت استثمار را دارد برای جواب گرفتن در مورد این مسئله می توانید به مقالات : چه کسی دنیا را می تواند تغییر دهد در شماره های 73 و 74 و سلسله مقالات " جواب به تردیدها در مورد موجودیت طبقه کارگر" رجوع کنید که در انتشارات مناطق مختلف از " جریان کمونیستی بین الملل " انتشار یافته است.