1-از جنگ اول جهانی سرمایداری ان سیستم اجتماعی است که وارد دوران زوال خود شده است. این سیستم بشریت را دو بار در دايره بربریتی از بحران، جنگ جهانی، بازسازی و بحران دوباره فرو برد. از سالهای 80 سرمایه داری وارد اخرین مرحله خود یعنی مرحله گندیدگی شده است. در مقا بل این نزول تاریخی ناگزیر، فقط یک راه انتخاب برای بشریت بر جای میماند: انقلاب جهانی کمونیستی یا نابودی بشریت.
2-کمون پاریس در سال 1871 اولین تلاش پرلتاریا برای به سرانجام رساندن انقلاب در زمانی که شرایط برای انقلاب پرلتری فراهم نبود میباشد. تحت آن شرایطی که ورود سرمایه داری به دوران زوالش باعث شده بود انقلاب اکتبر 1917 در کشور روسیه اولین گام را به سوی یک انقلاب جهانی کمونیستی واقعی برداشت.این انقلاب در میان یک موج انقلابی جهانی نقطه پایانی به جنگ امپریالیستی نهاد و چندین سال بعد از آن طول کشید. شکست موج انقلابی بخصوص شکست آن در آلمان در سالهای 23-1919 انقلاب روسیه را به انزوا و تغیر هویت محکوم کرد. استالینیسم محصول انقلاب روسیه نبود بلکه گورکن آن بود.
3-رژیم های دولتی که تحت نام سوسیالیسم یا کمونیسم در اتحاد شوروی و کشور هایی مثل کشورهای اروپای شرقی , کوبا و غیره تشکیل شدند چیزی بجز شکل بیرحمانه گرایش عمومی سرمایه داری به سوی سرمایه دولتی که خود مشخصه دوران زوال آن است نمی باشد.
4-از آغاز قرن بیستم همه جنگ ها, جنگ های امپریالستی هستند وآنها بخشی از ستیز مرگ و زندگی میان دولتها, اعم از کوچک و بزرگ برای بچنگ آوردن و یا حفظ جاهایی در سطح جهانی می باشند . این جنگها چیز دیگری برای بشریت نمی توانندبه ارمغان بیاورنند به جز مرگ و فساد. طبقه کارگر تنها با همبستگی بین المللی اش و مبارزه اش علیه بورژوازی در همه کشورها میتواند پاسخی به این جنگها بدهد
5-همه ایدئولوژی های ناسِيوناليستی در باره استقلال ملی, حق خود مختاری خلق ها به هر بهانه ای که مطرح شوند اعم از قومی, تاريخی يا مذهبی برای کارگران سم واقعی محسوب ميشوند. بدين طريق که با فراخواندن آنها در جانبداری اين يا آن دسته بورژوازی, کارگران را به آن سمتی سوق ميدهند که در مقابل يکد يگرقرار بگيرنند و يکديگر را به قتل برسانند برای بلند پروازيها و جنگهايی که استثمارکنندهايشان بر پا ميدارنند.
6-در دوران زوال سرمايداری؛ پارلمان و انتخابات چيزی جز تغييری ظاهری نيست . هر گونه فراخوان برای شرکت درسيرک انتخابات پارلمانی؛ فقط دروغهايی را که اين انتخابات را همچون انتخابات واقعی در مقابل استثمار شدگان جلوه میدهد؛ تقويت میسازد. " دمکراسی" شکل خاص رياکارانه تسلط بورژوازی است و فرق اساسی با شکل های ديگر ديکتاتوري های سرمايه داری مثل استالينسم و فاشيسم ندارد.
7-تمام جناح های بورژوازی مرتجع هستنند. همه به اصطلاح " احزاب کارگری" " سوسياليستی" واحزاب "کمونيستی" ( کمونيستهای سابق که هنوز خود را کمونيست می نامنند) و همچنين سازمانهای چپ افراطی( طرفداران ترتسکی , ما ﺌو, آنارشيستهای رسمی)جناح چپ دستگاه سياسی سرمايه را تشکيل ميدهند. تمامی تاکتيکهای جبهه های خلقی, جبهه های ضد فاشيستی يا جبهه متحد که منافع پرولتاريارا با منافع يک فراکسيون از بورژوازی در هم آميخته می کنند؛ فقط به خفه کردن و منحرف شدن مبارزه پرلتاريا منجر می گردند.
8-با وارد شدن سرمايه داری به دوران زوالش؛ اتحاديه ها در همه جا به سازمانهای انتظامی سرمايه داری در درون طبقه کارگر تبديل شده اند. اشکال سازمانهای جنبش اتحاديه ای, اعم از رسمی يا آنهايی که در حيطه کار فعال هستنند و به کارگران نزديک تر و بر عکس اتحاديه های رسمی راديکالتر هستند؛ فقط در خدمت به نظم در آوردن و تخريب مبارزه طبقه کارگر هستند.
9- برای اينکه طبقه کارگر در انجام مبارزه اش بتواند موفق گردد؛ بايد مبارزه اش را متشکل کند وخود توسعه و تشکل اين مبارزه را از طريق تشکيل جلسات مستقل عمومی و کميته هايی از نمايندگان که توسط اين جلسات انتخاب می شوند و در هر لحظه قابل عزل می باشند به عهده بگيرد.
10-تروريسم به هيچ وجهی ابزار مبارزه طبقه کارگر نيست. آن بيان لايه های اجتماعی بدون آينده تاريخی و تبارز متلاشی شدن خرده بورژوازی می باشد هر چند که آن به طور مستقيم ناشی جنگ هايی که به طور داﺌم ميان دولتها صورت ميگيرد نيست ولی به هر صورت زمينه تغذيه برای بهره برداری بورژوازی را بوجود می آورد. به اين دليل که مبلغ عمليات گروه های مخفی کوچکی ميباشد که کاملا ضد آن خشونت طبقاتی است که از آگاهی و عمل سازمان يافته توده های پرلتاريا ناشی می شود.
11- طبقه کارگر تنها طبقه ای است که قادر است انقلاب کمونيستی را به به سرانجام درستی برساند. او به خاطر مبارزه انقلابی اش ناچاراً به درگيری با دولت سرمايه داری کشيده می شود. برای اينکه سرمايه داری را نابود کند بايد او همه دولتها را سرنگون کند و در سطح جهانی ديکتاتوری پرولتاريا را بنا نهد: قدرت بين المللی شورا های کارگری, که تمامی پرلتاريِا در آن جمع شده اند.
12-دگرگونی کمونيستی جامعه بوسيله شوراهای کارگری به معنای "خود-گردانی" و يا ملی کردن اقتصاد نيست. کمونيسم نابود کردن آگاهانه مناسبات جامعه سرمايه داری توسط طبقه کارگر را می طلبد: نابودی کار مزدی, توليد کالايی, مرزهای ملی. کمونيسم آن ساختمان جامعه جهانی را که همه فعاليت بر روی ارضای کامل احتياجات بشری متمرکز باشد طلب می کند.
13-تشکيلات انقلابی سياسی به عنوان عامل فعالی در روند عموميت دادن آگاهی درون پرولتاريا, پيشاهنگ اين طبقه را تشيکيل ميدهد. نقش او" سازماندهی کردن طبقه کارگر" و يا در "دست گرفتن قدرت" به نام او نيست. بلکه شرکت فعال در متحد کردن اين مبارزه و شرکت به منظور اِنکه کارگران خودشان کنترل بر مبارزه را در دست بگيرند و ترسيم سمت و سوی سياسی انقلابی برایمبارزه پرولتاريا می باشد.
فعاليت ما:
1-روشن ساختن جنبه های سياسی و ﺘﺌوری از اهداف و ابزار مبارزه پرولتاريا و شرايط فوری و تاريخی آن.
2-مداخله متشکل و متحد و متمرکز در سطح بين المللی به منظور ياری رساندن به روندی که منجر به عمل انقلابی طبقه کارگر گردد.
3-تجديد سازمان انقلابيون برای بنای يک حزب جهانی کمونيستی واقعی که برای پرولتاريا ضروری است در سرنگونی تسلط سرمايه داری و به سوی يک جامعه کمونيستی.
سابقه سياسی ما :
1-نقطه نظرات تشکلات انقلابی و فعاليت آنها محصول تجربيات گذشته طبقه کارگر و درسهايی است که سازمانهای سياسی از زمان بوجود آمدنشان از آن بيرون کشيده اند. بنابراين جريان بين المللی کمونيستی خود را به اتحاديه کمونيستهای مارکس و انگلس (1847-1852) , سه بين الملل(جمعيت بين المللی کارگران,1872-1864, بين الملل سوسياليستی,1914-1889, بين الملل کمونيستی 1928-1919), و فراکسيون ها ی چپی که در سالهای 1930-1920 از درون انترناسيونال سومی که به بيراهه کشيده شده بود و خود را جدا کردند متعلق می داند ( به طور خاص جناح چپ آلمان, هلند و ايتاليا).
زيرنويس: decomposition گنديده گی decline زوال.