تئوری زوال سرمایه داری " ديباچه"

برای پاسخگويی بدين مسًله که آيا امروز انقلاب کمونيستی ضروری و امکان پذير است بايد ابتدا به بررسی دوران زوال و سقوط سرمايه داری بپردازيم تا بتوانيم برنامه تاريخی و استراتژيک پرلتاريا را در عصر حاضرتعيين نماييم. مسائلی ا ز قبيل مضمون سوسياليسم/ اتحاديه هاو سياسيت تشکيل جبهه , ماهيت جنبش های آزاديخواهی ملی همگی وابسته به تحليلی از دوران زوال سرمايه داری دارد. تئوری زوال در تاريخ جنبش کارگری سوسياليسم به اين دليل که اکثريت عظيمی از مردم استثمار ميشوند وهمچنين از خود بيگانه هستند ضرورت تاريخی نمی يابد .استثمار واز خود بيگانگی قبلا در دوران برده داری و فئوداليسم و قرن نوزدهم سرمايه داری هم وجود داشته است , اما سوسياليسم در هيچ کدام از اين دوره ها نمی توانست بوجود آيد. برای اينکه سوسياليسم به واقعيت بپيوندد نه تنها بايد ابزار محرکه اش ( طبقه کارگر و ابزار تولید ) به اندازه کافی تکامل يافته باشند بلکه سیستمی که سوسياليسم جايگزين آن میشود –سرمايه داری- بايد از تکامل دادن نيروهای مولده باز ايستاده باشد , بايد به يک مانع رشد يابنده ای در مقابل نيروهای مولده تبديل شده باشد. به ديگر سخن , بايد وارد دوران زوال خود شده باشد. سوسيالیست های قرن نوزدهم سوسیالیسم را چون آرمانی می ديدند که بدست آمده وتحقق آن را نتيجه محض نيت خوب بشری می دانستند . اين اتوپيای طبقه حاکم بود. سهم پيگرانه مارکس وانگلس, درک استادانه علمی آنها ازضرورت مادی نابودی سرمايه داری وتحقق يافتن کمونيسم بود. و اين امر تصادفی نيست که مارکس زمانی که سعی نمود که چکيده کارش را در عباراتی چند بيان کند بر روی مکانيسم تاريخی صعود و نزول شيوه های مختلف تولیدی که بشريت طی نموده بود, متمرکز گرديد : " انسانها طی توليد اجتماعی خود بطور قطع پای در مناسبات معينی می گذارند که مستقل از اراده آنهاست, يعنی مناسبات توليدی متناسب با مرحله معينی از رشد نيروهای توليدی مادی خود . کل اين مناسبات توليدی تشکيل ساخت اقتصادی جامعه يعنی شالوده واقعی آن را ميدهد که برپايه آن روبنای حقوقی و سياسی جامعه بر پا مي گردد و اشکال معين شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار ميگيرد, شيوه توليد زندگی مادی تعيين کننده شرايط روند عام زندگی اجتماعی سياسی و فکری است, شعور انسانها وجود آنها را تعيين نکرده بلکه وجود اجتماعيشان شعور آنان را تعيين ميکند. نيروهای توليد مادی جامعه در مرحله معينی از رشد خود با مناسبات توليدی موجود يا مناسبات مالکيتی که در چهار چوب آن, تا آن مرحله از رشد خود عمل نمودهاند-اين دو در قاموس اصطلاحات حقوقی به يک معنی بيان ميشوند – در تضاد می افتنند, اين مناسبات که از بطن اشکال رشد نيروهای مولده بيرون می آيند به دست و پای آنان زنجير می زنند, در اين موقع يک دوره انقلاب اجتماعی فرا ميرسد , تغييرات حاصله رد پايه های اقتصادی دير يا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا ميگردد. در بررسی اينگونه دگرگونيها همواره بايستی ميان دگرگونی مادی شرايط اقتصادی توليد که همان دقت علوم طبيعی قابل اندازه گيری است و دگرگونی اجتماعی, سياسی, مذهبی, هنری يا فلسفی-خلاصه اشکال ايدئولوژيکی ايکه انسان از طريق آنها به اين تضاد واقف شده و برای از بين بردن آن به نبرد بر می خيزد- تفاوت قائل شده, همانطور که يک فرد به استناد نظروی نسبت بخودش قضاوت نميشود, همانطور هم يک چنين دوران دگرگونی را نمی توان به استناد شعور آن نسبت به خودش قضاوت نمود, بلکه بر عکس اين شعور را بايستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی, يعنی تعارض موجود بین نيروهای اجتماعی توليد و مناسبات توليدی توضيح داد. هيچ نظام اجتماعی تا بحال قبل از آنکه کليه نيروهای مولده مورد نيازش رشد يافته باشند, مضمحل نميشود, و مناسبات توليدی برتر جديد هيچگاه قبل از آنکه شرايط مادی وجود آن در چارچوب جامعه قديم بحد بلوغ نرسيده باشد, جانشين مناسبات توليدی قديم نميگردد. به اين ترتيب بشر بطور قطع تکاليفی برای خود مقرر ميکند که قادر به حل آن باشد, زيرا که بررسی دقيقتر همواره نشان ميدهد که خود مسئله تنها وقتی مطرح ميگردد که شرايط مادی حا آن از قبل فراهم شده باشد يا لااقل در شدف شکل گرفتن باشد, بطور کلی شيوه توليد آسيائی باستانی فئودالی و بورژوائی جديد را ميتوان بعنوان دورانهائی بشمار آورد که مويد پيشرفت در توسعه اقتصادی جامعه می باشند." (نقد اقتصاد سياسی ) روش شناسی که برای بررسی صعود و زوال جوامع مختلف در اين عبارات در نظر گرفته شده است تفهيم اين مسئله است که يک شيوه توليدی نمی تواند سپری شود مگر اينکه روابط توليدی که سيستم اجتماعی برآن بنا شده است به مانعی در مقابل پيشرفت نيروهای مولده تبديل گردد. و اين مبنای برنامه سياسی پرولتاريا را تشکيل می دهد. مارکس و انگلس به اين مسئله کاملا آگاه بودند وقتی که هر گونه چشم انداز انقلاب سوسياليستی را منوط به تکامل تاريخی سرمايه داری جهانی می کردند. آنچه که برای مارکس , بخصوص در نوشته های اوليه اش کمتر مشهود بود, تصوير واقعی "عصر انقلابات اجتماعی" در دوران تکامل سرمايه داری بود و اين عدم روشنی خودش محصول اين حقيقت بود که روش شناسی ماترياليستی تاريخی مدتها قبل از اين عصر پديدار گرديده بود. قريب الوقوع بودن انقلاب پرولتری که در مانيفست کمونيست به وسيله مارکس اعلام گرديد به دليل رشد دائمی و تکامل روابط اجتماعی سرمايه داری نتوانست به وقوع بپيوندد. او کاملا در اشتباه بود وقتی اعلام نمود که روابط اجتماعی سرمايه داری به مرحله نهائی تصادم خويش با نيروهای مولده رسيده است. اگر چه تضاد بين نيروهای توليدی و روابط توليدی مشخصه هميشگی سرمايه داری بوده است. ولی هرگز اين تضاد در قرن نوزدهم قطعی نبوده است بدليل اينکه سرمايه هنوزمحيط پهناوری از کره زمين را برای رشد هر چه يشتر باز توليد خود , برای جبران تضاد اساسی اش که مارکس در پروسه انباشت از آن نام می برد ," گرايش عمومی توليد اضافه و اشباه بازار و گرايش نزولی نرخ سود" در اختيار داشت. عليرغم اين اشتباه شکی نيست که مارکس و انگلس بر اساس اين شناخت که سرمايه داری در مرحله ای از پيشرفت خود باز می ماند برنامه پرلتری را تنظيم کردند.. اين شناخت را مارکس در عباراتی از مانيفست کمونيست , آنجا که از وظايف پرولتاريا سخن می گويد, بيان کرده است. برای مثال می گويد: " اگر پرلتاريا قدرت را کسب کند, قبل آن که سرمايه داری را از بيخ و بن براندازد , از قوانينی حمايت می کند که به تکامل سرمايه داری جهت دهد. ( متاسفانه اين بينش صحيح مارکس به بوسيله ای ارتجاعی در دست کسانی که اکنون از برنامه ارتجاعی سرمايه داری دولتی دفاع می کنند, تبديل گرديد.) از اين مهمتر تجربه مارکسيست ها در بين الملل اول دقيقا بر اين منوال صحيح استوار بود که طبقه کارگر ضرورتا بايستی به آن بخش از جنبش بورژوازی که در حال پيشرفت است , ياری رساند چون اين امر در تحکيم پايه های تاريخی سوسياليسم از اهميت زيادی برخوردار است.( برای مثال مبارزه جهت متحد نمودن اقوام ملی در ايتاليا , آلمان و آمريکا ) بهمين ترتيب برای طبقه کارگر ضروری بود که به مبارزه برای رفرم ادامه دهد تا زمانيکه رشد سرمايه داری اين رفرم را امکان پذير می ساخت. اين رفرمها به طبقه کارگر اين اجازه را می داد که نيروی متحد سياسی, اجتماعی خود را تشکيل دهد. از اين مواضع در مقابل ديدگاههای آنارشيستها دفاع می گرديد که خواستار فوری انحلال سرمايه داری و مخالف مبارزه برای رفرم بودند( اين موضع اگر چه ظاهری انقلابی و افراطی داشت اما عملا آرزوهای خرده بورژوازی را در خود پنهان می کرد زيرا اين نگرش نه پيشروی طبقه کارگر به سوی منهدم کردن تاريخی سرمايه داری و لغو کارمزدی را در برداشت بلکه پسرفت طبقه کارگر به جهان توليد کننده خرد بود که ديدگاهی است خرده بورژوازی). در بين الملل دوم استراتژی اتخاذ گرديد که با "عصری" که در آن قرار داشتند, همخوانی داشت و آن به طور دقيقی در برنامه حداقل ترسيم گرديد يعنی رفرمهای بی واسطه قابل حصول.( به رسميت شناختن تحاديه های کارگری و کم کردن ساعات روز کار و غيره ) در کنار آن , برنامه حداکثر سوسياليسم قرار داشت که در زمان بحرانهای اجتناب ناپذير سرمايه داری امکان عملی می يافت. اما برای اکثريت کادرهای مهم و رهبران رسمی انترناسيونال دوم تنها برنامه حداقل برنامه واقعی احزاب سوسيال دمکراتيک قلمداد گرديد. سوسياليسم/انقلاب کارگری به موعظه های محض مبتذل, برای نمايش در روزهای اول ماه مه تبديل شد در حاليکه انرژی جنبش بر روی گرفتن جايگاهی برای سوسيال دمکراسی در سيستم سرمايه داری متمرکز گرديده بود. بناچار جناح روزيونيست انترناسيونال (برنشتين و غيره ) شروع به رد بسياری از ايده های ضروی در جهت فروپاشی سرمايه داری و گذار انقلابی به سوی سوسياليسم نمود و بحث احتمال تغيير تدريجی و صلح آميز سرمايه داری به سوسياليسم را عنوان نمود. اين ايدئولوژی در خلال توسعه شگرف اقتصاد سرمايه داری در اواخر قرن نوزدهم پرورانده گرديد اما اين آخرين مرحله تکامل سرمايه داری بود که به پيش می رفت. توسعه امپرياليستی با نشانی از فاز جديد و مصيبت بار حيات جامعه بورژائی آغاز شد و تضاد های طبقاتی بطور روزافزونی شديدترو گسترده تر گرديد.(اعتصابات توده ای در آمريکا/ آلمان و بيشتر از همه در روسيه ). در مقابل تئوری فرصت طلبانه برنشتاين و همدستان وی يعنی سوسيال دمکرات های مرکز (کائوتسکی و غيره ) جناح چپ انترناسيونال-رزا لوکزامبورگ/بلشويکها/ تريبون گروه هلند و غيره-قرار داشتند که از تز بنيادی ومارکسيستی سرنگونی انقلابی سرمايه داری دفاع می کردند. روشنترين اين اظهارات بوسيله لوکزامبورگ در مقاله رفرم اجتماعی يا انقلاب (1898) بيان شد که ضمن اذعان به توسعه رونق سيستم سرمايه داری به صورت خشن و تحميلی (امپرياليسم ) بر اين نکته تاکيد داشت که سيستم سرمايه داری لاجرم به سوی اشباع بازار پيش می رود و آن مسبب"بحرانی نابود کننده" می گردد ودر نتيجه ضرورتی فوری برای غلبه انقلابی بر قدرت بوسيله پرولتاريا ايجاب می شود. در سال 1913 رزا بزرگترين کار تئوريکش را بنام انباشت سرمايه منتشر نمود. وی در اين اثر تلاش دارد که ريشه های واقعی اقتصادی بحران تاريخی را تحليل کند که در مدت کوتاهی ورود خود را به صورت جنگ جهانی اول به بشريت اعلام نمود. رزا همانند مارکس بر اين مسئله تاکيد داشت که ماهيت مناسبات کار مزدی, برای سرمايه داری غير ممکن ساخته که همه ارزش اضافه ای که درون مرزهای اجتماعی خود ايجاد کرده است متحقق سازد. رزا نتيجه می گيرد که زوال تاريخی سرمايه داری بايد از آنجائی آغاز شده باشد که بازارهای اضافه به نسبت مقدار ارزش اضافه توليد شده توسط سيستم جهانی سرمايه داری به تحليل رفته است.برای رزا سرمايه داری "...اولين شيوه توليد اقتصادی است که از به تنهايی زيستن ناتوان می باشد سيستمی است که به ديگر سيستم های اقتصادی به عنوان واسطه وسرزمين نياز دارد. هر چند که ان تلاش می کند که جهانی باشد اما دقيقا به خاطر همين گرايش, بايد متلاشی گردد- زيرا اين سيستم ذاتا توانائی شکل جهانی توليد را ندارد" ( انباشت سرمايه ) در لحظه ای که سرمايه داری بر جهان مسلط گرديد, آن گرفتار بحرانی از اضافه توليد دائمی شد.اين نتيجه گيری تا به امروز يکی از روشنترين اظهاراتی است که در باره منشاء اصلی زوال سرمايه داری بيان شده است. تجربه ای که با بررسی جزئيات متفاوت تئوريک , در طی هشتاد سالی که سرمايه داری دردوران زوال می باشد, بدست آمده , جنبش انقلابی راقادر ساخته که به جلو برود. وقوع جنگ امپريالِِيستی در سال 1914 نقطه عطفی در تاريخ سرمايه داری و نيز جنبش کارگری است. جدل تئوريک (بحران فرسودگی ) بين جناحهای مختلف کارگری بيش از اين به درازا نکشيد. درک اين موضوع که جنگ دوره جديدی از سرمايه داری را بعنوان يک سيستم تاريخی خاطر نشان کرده است , ازجريانهای مارکسيستی طلب می کرد که يک مرز طبقاتی بين خودشان و ديگرانی که به هر بهانه ای از جنگ دفاع می نمودند , بکشند. و اين تصادفی نبود که مرزبندی به طور اساسی بين جناح اپورتونيست قديمی سوسيال دمکراسی که حالا به طور آشکاری به خدمتگزاران بورژوازی تبديل شده بودند و فراکسيون چپ که قبلا به پايه های اصولی تئوری مارکسيتی بحران پايبند بودند, کشيده شد . گروه انترناسيونال رزا لوکزامبورگ , فراکسيون بلشويکی لنين , چپ های راديکال برمن - اينها کسانی بودند که پرنسيب های انترناسيونال کارگری را در سطح بالائی نگه داشتند و تاکيد کردند که جنگ نشان آغاز دوره " جنگها و انقلابات" است که مارکس آنرا پيشبينی کرده بود و به کارگران فراخوان داده بود که با مبارزات انقلابيشان بر عليه جنگ به پا خيزند. انقلابيونی که در کنفرانسهای انترناسيوناليستهای مخالف درزيمروالد و کينتال جمع شده بودند از همه روشنتر در مورد مسئله جنگ , بلشويکها و گروه راديکال آلمان بودند که با يکديگر بر شعار " تبديل جنگ امپرياليستی به جنگ داخلی " پافشاری می کردند. و هوشيارانه مواضع انقلابی را در مورد جنگ , از ميان انواع گوناگون نظريه های مرکز و پاسيفيستی ترسيم نمودند. همزمان که موقعيت انقلابی در روسيه پخته تر می گرديد ,درک وظايف دوره جديد , بلشويکها ( بخصوص لنين ) را قادر ساخت که به نظريه های سفسطه آميز مکانيکی و ناسيوناليستی منشويکها بر خورد نمايند. در حاليکه منشويکها با اين استدلال که روسيه هنوز برای سوسياليسم کشور عقب مانده است , سعی می کردند که جلوی امواج انقلابی را بگيرند. بلشويکها خاطرنشان کردند که ماهيت جنگ جهانی امپرياليستی , نشانه ای است از بلوغ سيستم سرمايه داری جهانی برای انقلاب سوسياليستی . آنها جسورانه از تسخير قدرت توسط طبقه کارگر روسيه همچون پيش قراول انقلاب جهانی پرولتری, دفاع می نمودند. با رشد و پيشرفت انقلاب جهانی , بلشويکها به تاسيس انترناسيونال کمونيستی در سال 1919 اقدام نمودند.احزاب انقلابی که به دور پرچم انترناسيونال سوم جمع شده بودند کاملا از اهميت اساسی تعيين پچيدگی های برنامه کمونيستی در آن دوره تاريخی آگاه بودند. "اهداف و تاکتيک ها 1- دوران حاضر عصر فروپاشی و اضمحلال سيستم جهانی سرمايه داری است. اگر اين سيستم با همه تناقضات غير قابل حلش نابود نشود تمام تمدن اروپائی را با خود به قهقرا می کشاند. 2- وظيفه فوری پرولتاريا در حال حاضر تسخير قدرت دولتی است.تسخير قدرت دولتی به مفهوم نابودی دستگاه دولتی بورژوازی و سازماندهی دستگاه جديد قدرت پرولتری است." ( از : دعوت به اولين کنگره انترناسيونال کمونيست , ژانويه 24 سال 1919 ) اعلاميه های کنگره اول انعکاس روشن و قابل اعتمادی از وظايف انقلابی طبقه کارگر است. تمام تاکيد آنها بر تسخير قدرت بوسيله کارگران که بر ديکتاتوری شوراها متکی بود, قرار داشت.بدين ترتيب آنها درک روشنی در مورد ضرورت گسيختن از اهداف و سازمانهای قديمی جنبش کارگری قبل از جنگ داشتند و احزاب سوسيال دمکراتيک راکه از تلاشهای جنگی حمايت می کردند و از هيچ کاری دريغ نداشتند که جنبش های انقلابی بعد از جنگ را شکست دهند همچون کارگزاران بورژوازی محکوم کردند واز هر گونه همکاری با آنها اجتناب کردند. پارلمانتاريسم از همان آغاز تا حد زيادی همچون ارگانی که منافع طبقه کارگر را نمی توانست دفاع کند درک می شد و مشکل ستم استعماری را تنها درچهارچوب جامعه سوسياليستی قابل حل می دانستند. اين مواضع و مواضع ديگر آنها برامواج افزاينده انقلابی که در سراسر دنيا در جريان بود, انعکاس يافت. اما در کنگره های بعدی انترناسيونال بويژه در کنگره سوم 1921 نشانه هايی از تباهی و دوری از پرنسيب های انقلابی ديده می شود. و اين سير قهقرائی انعکاسی از فروکش کردن انقلاب جهانی و فساد در درون حزب بلشويک در شرايط ايزوله ماندن دولت شورائی روسيه بود. شوراهای کارگری هر چه بيشتر وظيفه اداره سرمايه های ملی را بعهده گرفتنند و حزب بلشويک هر چه بيشتر خود را در دستگاه دولتی حل کردو انترناسيونال بيشتر وسيله ای برای سياست خارجی روسيه گرديد تا آنکه حزبی انقلابی و جهانی باشد.تلاش نا اميدانه بلشويکها برای رهايی از اين ضد انقلاب آنها را هر چه بيشتر واداشت که از تندی انقلابی در کنگره اول بکاهند و به تاکتيکهای منسوخ شده قبل از جنگ رو آورند :مثل پارلمانتاريسم, اتحاديه ها, تشکيل جبهه با احزاب سوسيال دمکرات و حمايت از جنبش های آزادی بخش در مستعمرات و غيره . همه اين تاکتيکها که بوسيله لفاظیهای انقلابی موجه جلوه داده می شد با تغيير دوره تاريخی به تاکتيکهای ضد انقلابی تبديل شدند صرفنظر از انیکه منظور کسانیکه به اين تاکتيکها متوسل می شدند چه می توانست بوده باشد. کسانيکه امروز در ميان طبقه کارگر بمانند چپ افراطی سرمايه عمل می کنند –استالينيست ها, تروتسکيست ها و غيره در اصل وارثان واقعی اين سياست ضد انقلابی هستند. اشتباه يکباره و فاحش جنبش کارگری عامل بقای دسته های بورژوازی گرديد.البته ممکن است که استالينست ها و تروتسکيستها با تملق گويی مفاهيم گوناگونی از زوال سرمايه داری ارائه دهند اما اين خود تهی ازهرگونه پايه مادی است وقتی آنها مطرح می کنند که قسمت بزرگی از جهان, سوسياليست و يا غير سرمايه داری است بنابراين از ديد آنها, دوران تاريخی صعود است و "انقلابيون " بايد حمايت شوند حتی چپ هائی که رژيم استالينستی را سرمايه داری دولتی ارزيابی می کردند هيچگاه ازحمايت آنها در جنگهای داخلی امپرياليستی در کشورهای جهان سوم که دنيا را بعد از جنگ جهانی دوم به نابودی کشانده بوددريغ نداشتند. به هر صورت استفاده از تئوری زوال سرمايه داری در مورد کشورهايی که اين چپ ها در نظر داشتند کاملا تابع پراگماتيسم آنها بود که برای دفاع از سرمايه داری لازم داشتند چنانچه در مواضع کارگران سوسياليست انگلستان هيچوقت از سرمايه داری دولتی سخن به ميان نيامده است برای مثال حزب کمونيست هميشه از برنامه های ملی شدن حمايت کرده و آنرا مترقی دانسته است. در اولين موج بزرگ انقلابی ,نتايج واقعی تحليل های ماترياليستی از عصر جديد بوسيله کمونيست های چپ تعيين گرديد کسانی که بر عليه تباهی انترناسيونال کمونيست بر خواسته بودند بويژه ( حزب کمونيست کارگری المان ) در سومين کنگره ک ا وظايف انقلابيون را در عصر جديد گوشزد نمود و نمايندگان کنگره تجلی آن شکافی بودند که در جنبش کارگری موجود بود. در تفسير بحران اقتصادی جهانی , اعضای حزب کمونيست کارگری آلمان ,بر مسئله تفاوت اساسی بين عصر صعود و زوال سرمايه داری پا فشاری می کردند در ضمن در ميان آنها اين نظر وجود داشت که اين سقوط تاريخی به معنای ايستائی کامل نيروهای توليدی نيست بلکه ادامه سرمايه داری به صورت نابود کننده آن است. " سرمايه باز سازی می شود , سودش را ذخيره می کند ,اما به قيمت از دست رفتن مولد بودنش. سرمايه قدرت خود را با ويرانی اقتصادی بازسازی می کند." در اينجا ديد خاصی از اتلاف توليد, استفاده ناکافی از سرمايه و بالاتر از همه دايره ای ازبحران , جنگ و بازسازی وجود دارد که خصوصيات اصلی دوران زوال جامعه سرمايه داریست. البته کمونيست های چپ در زمانی به اين حقيقت دست يافتند که فاصله چندانی با دوره گذشته نداشتند و از طرف ديگر هجوم سريع ضد انقلاب که عوارض سنگينی به سازمانها وارد می ساخت بر آنها فشار می آورد. بدين صورت مدتی طول کشيد تا آناليزهای افتصادی بوسيله کمونيستهای چپ اوايل قرن بيستم مطرح گرديد آنها پافشاری سرسختانه ای داشتند بر اين موضوع که پرولتاريا بايد به طور کامل از عادات دوران گذشته در واقع عادات رفرميستی جدا گردد., و او بايد خودش را با وظايف جديدی که برای دوران انقلاب سوسياليستی مطرح است مطابقت دهد. و اين به خاطرتحلیلی بر اساس ماترياليستی بود و نه به خاطرماهیتی آنارشيستی ويا عدم بلوغ فکری بود که کمونيستهای چپ تاکتيکهای رفرميستی انترناسيونال را نمی پذيرفتند . در حاليکه در سومين کنگره, ک ا تاکيد می کرد که در دوران صعود سرمايه داری تشکيل فراکسيون طبقه کارگر در پارلمان امری ضروری است, حزب کمونيست کارگران آلمان حالا بر اين نکته تاکيد داشت" تشويق طبقه کارگر به اينکه درعصر زوال سرمايه داری, در انتخابات پارلمانی شرکت جويند خوراندن اين توهم است که بحرانها بوسيله پارلمان قابل حل می باشند" در مورد اتحاديه ها اين حقيقت به همان اندازه نيز صادق است. حزب کمونيست آلمان خاطر نشان کرد که سازمانهايی که در عصر صعود سرمايه داری تاسيس شده اند و از حقوق کارگران در شرايطی که رفرم امکان پذير بود دفاع ميکردند در حال حاضر اين تشکلات نه تنها برای مقاصد انقلابی نامناسب شده اند بلکه آنها به ستونهای نظم سرمايه داری تبديل شده اند و آنها بايد بوسيله طبقه کارگر انقلابی در هم خرد گردند. اين مسئله در مورد احزاب سوسيال دمکرات هم معتبر است. به همين دليل چپ کمونيست از شرکت جستن در جبهه واحد که بخشی از ابزار دولتی ودشمن طبقاتی کارگران بود امتناع می کردند .اما اين تحليلها در اين موقع تکميل نگرديد و دارای تناقضات چندی بود .برای مثال توهمی که آنها در مورد اتحاديه ها داشتند و تشکيلات دائمی کارخانه ای را جايگزين آن می ساختند و اين خود متاثر ازتفکر آنارکوسنديکاليسم و ديدی اتحاديه گرايانه بود.ضعف بسيار مهم ديگر آنها , برگشت اسفناک به آن تئوری که انقلاب روسيه را دو گانه و حتی انقلابی بورژوايی ارزيابی می کرد. با اين تئوری درک از زوال سرمايه داری جهانی بکلی محو می گرديد.اما شايد اين مسئله امری اجتناب ناپذير بود و درک عميق از دوران زوال سرمايه داری با پشت سر گذراندن يک دوران سخت از ضد انقلاب امکان پذير بود.دورانی که جريانات معتبر انقلابی را به تعداد انگشت شماری تقليل داد و آنها تلاش کردند که از اين دوران شکست درسهايی کسب کنند تا بتوانند خطوط اصلی دوره جديد را ترسيم سازند . در سال 1930 که سال پيروزی قطعی ضد انقلاب و تجلی ناب زوال سرمايه داری بود ( نازيسم , استالينسم , اقتصاد جنگی ). فراکسيونی که آناليز منسجمی از دوران زوال ارائه داد چپ ايتاليا بود که حول نشريه بيلان ( گزارش بالانس, بالانس از تجربيات موج انقلابی و دوران شکست آن ) گرد آمده بودند. استفاده از تئوری بيلان درمورد دوران زوال بخاطر روشنی خطوط آن از اهميت مرکزی زيادی بر خوردار بود او بسياری از جوانب برنامه کمونيستی را روشن نمود بخصوص تاکيد اکيد او بر اجتناب کردن از شرکت در جنبش های ملی در هر جای دنيا , اعم از کشور های مستعمره يا کشورهای متروپل. به اين دليل که بورژوازی ديگر نقش مترقی نداشت و ضد انقلابی شده بود.اين وضوح وروشنی در برنامه که چپ ايتاليا بدان بائل امد بود درمقاله ای از آنها که در سال 1934 منتشر شد مشهود است ( بحران و سيکل جانکاه قتصاد سرمايه داری , بيلان 11 , سپتامبر 1934 ) نويسنده , ميشل خيلی از گرايشات عميق سرمايه داری را در دوران زوال ترسيم می کند و تئوری خود را بر اساس تئوری رزا لوکزامبورگ در مورد فروپاشی سرمايه داری تکامل می دهد . ميشل آغاز زوال شيوه سرمايه داری را از تاريح 1914-1912 اعلام می دارد و می گويد" سرمايه اجتماعی بخاطرتناقضات حاد ذاتی اش نمی تواند ماموريت تاريخی خود راکه همانا تکامل و توسعه نيروهای توليدی و مولد بودن کار بشری است به سرانجام برساند. طغيان نيروهای توليدی بر عليه مالکيت خصوصی که به صورت موقت است , صورت دائمی به خود می گيرد.سرمايه داری وارد دوران عمومی بحران فروپاشی میشود." ميشل خاطر نشان می کند که اختلاف اساسی بين بحران ادواری در دوران صعود سرمايه داری و دوره های رونق ورکود در دوران زوال وجود دارد . در حاليکه در دوره های قبلی بحرانها, لحظات لازمه در ادامه توسعه بازار سرمايه داری بودند , در اين عصر اشباع بازار سرمايه داری , بحرانهای سرمايه داری را فقط از طريق جنگها قابل حل کرده است. "در اين دوران زوال , سرمايه داری می تواند تنقصات درونی سيستم خود را به یک جهت هدایت کند آنهم جنگ است. بشریت تنها زمانی می تواند از اين مهلکه فرار کند که اين شرايط به انقلاب جهانی کارگری منجر گردد." تقریبا با این پیشگویی پیغمبرگونه اودر ادامه, احتمال تکامل این عصر را مورد بحث قرار می دهد: "به هرطرف بچرخد از هر وسیله که استفاده کند,تلاش می کند که از این بحران خلاصی یابد , سرمایه داری به طور اجتناب ناپذیری به سوی سرنوشتش یعنی جنگ سوق داده شده است.کی و کجا این جنگ به وقوع خواهد پیوست امروز غیر ممکن است که بیان شود اما آنچه مهم است که ما بدانیم و آنرا تصدیقش کنیم این است که اين جنگ به منظور تقسیم آسیا منفجر و جهانی خواهد بود. میشل در نتیجه گیری خود به آلترناتیوهای دیگر سرمایه داری از قبیل فاشیسم در مقابل دمکراسی هشدار داد و آن را وسیله ای برای انحراف پرولتاریا از مبارزه طبقاتی اش و بسیج آنها به سوی جنگ می دانست. اما طبقه کارگر در آن زمان شکست زیادی را متحمل شده بود و نمی توانست به احطارهای فراکسیون کمونیستی توجه ای کند و فراکسیون خودش توهمی در باره ابعاد شکستی که طبقه متحمل شده بود نداشت. در کنار چپ ایتالیا , کمونیست های شورائی (بقایای حزب کمونیست آلمان و چپ هلند و..) در دفاع از پرنسیب های انترناسیونالیسم , در مقابل کشتار امپریالیستی در جنگ اسپانیا و جنگ دوم جهانی ایستادند. اما در حالیکه کمونیست های شورائی اولین کسانی بودند که "دولت کارگری " در روسیه را سرمایه داری دولتی اعلام نمودند از نظرتئوریک فلج گریدند وقتی که بدون هیچگونه انعطافی اعلام نمودند که انقلاب اکتبر1917 , انقلابی بورژوائی است و این مانع از آن شد که به طوراساسی متوجه شوند که سرمایه داری دولتی یک گرایش عمومی از سرمایه داری در دوران زوال است. در آمریکا پاول ماتیک تئوری بحران دائمی را بر اساس تئوری گروسمان که تاکید زیادی به گرایش نزولی سود داشت پیش می برد. اما متد آناليز او ,او را به انحرافاتی چند کشاند از جمله اينکه او سرمايه داری دولتی را يک شيوه جديد توليدی بدون ديناميک امپريالیستی, بدین صورت پیشرفته می دانست . و از آنجا است دو گانگی او به ماهیت چین و جنگ ویتنام و غیره. نتیجه تئوری کمونیستی بعد از جنگ دوم جهانی , اثر خود را به بهترین شکلی در کوشش کسانیکه یافت که تلاش کردند که تلفیقی از دو تئوری چپ ایتالیا و چپ آلمان و هلند بیابند. کمونیست چپ فرانسه ( GCF) , باانتشار انترناسیونالیسم , از عناصر چپ ایتالیائی که به صورت اراده گرایانه می خواستند در دوران ارتجاع , حزب را تشکیل دهند, جدا شدند و قادر شدند بسیاری از دیدگاه های چپ آلمان را در باره حزب و طبقه و شورا و مسئائلی که چپ ایتالیا کمتر درمورد آنها روشنی داشت مورد استفاده قرار دهند. از همه مهمتر توانستند که یک تحلیل عمیق از گرایش سرمایه داری به سوی زوال بدست دهند و قادر گردیدند که ماهیت سرمایه داری روسیه و اقمارش را درک کنند بدون اینکه در این اشتباه در بغلطند که انقلاب 1917 روسیه را بورژوائی ارزیابی کنند. GCF در سال 1952 از هم پاشید و این مسئله به خاطر فشار شدید دوره ضد انقلاب که در نتیجه جنگ جهانی دوم و پیروزی "دمکراسی" بر فاشیسم پدید آمده بود رخ داد. این گروه چشم انداز درستی از این مسئله نداشت که جنگ جهانی دوم به سرمایه داری جهانی فرصتی برای تنفس داده است: رونق عظیم سالهای 50 و 60 که براساس بازسازی خرابی های ناشی از جنگ اقتصاد اروپا و ژاپن و پدید آمدن یک نظم جهانی بوجود آمد و مشخصه آن قدرت برتر آمریکا بود. جهش رشد ارقام این دوره بعضی از عناصر جنبش انقلابی رابه سوی تئوری جدیدی بنام "بحران-آزادی" سرمایه داری سوق داد. در میانه دهه 60 در ونزوالا گروه کوچکی حول یکی از عناصررهبری GCF تشکیل شد . این گروه جدید ( انترناسیالیسمو) توانست کارGCF را با بیان کردن همه سیکل سرمایه داری در زوال : بحران , جنگ , بازسازی , بحران جدید ... به شکل بهتری ادامه دهد و بر اساس این درک توانستند که پایان رونق و آغاز فاز جدیدی از بحران عمومی و تجدید حیات بین المللی مبارزه توسط نسل جدید از کارگرانی را پیش بینی کنند که بیش از این ترس و توهمی از ضد انقلاب نداشتند. این چشم انداز با مبارزات توده ای عظیم ماه مه وجون 1968 فرانسه و متعاقب آن موج بین المللی جنبش کارگری و عمیق تر شدن قابل رویت بحران اقتصادی جهان در اوایل سالهای 70 تائید گردید که همچنین تنش تندی بین امپریالیست آمریکا و بلوک روسیه ایجاد کرد: بشریت بار دیگر با مسئله دشوارتاریخی ما بین جنگ جهانی روبرو شد که اکنون بیشتر از پیش تخریب کننده نسل بشر و انقلاب جهانی و ایجاد جامعه کمونیستی است. بعد از حوادث ماه مه 1968 گروه انترناسیالیسمو وسیله ساز تشکیل نشریه "انقلاب جهانی" در فرانسه شد. قسمت اصلی این اعلامیه سلسله مقالاتی است که درمقالات قبلی نشریه "انقلاب جهانی" منتشر گردید( شماره 5 , مقالات قدیمی و شماره های 2,4 و 5 مقالات جدید ) , و این خود سهم بسزایی در تشکیل تئوری زوال سرمایه داری داشته است.اما گروه RI همچنین نقش بسزائی در تشکیل چنین گروهایی در کشور های دیگر داشته است و درسال 1975 با ادغام شدن با یکدیگر جریان کمونیستی جهانی ( ICC) را تشکیل دادند. در خلال سالهای 1970 تا 1980 ICC بطور منظم مسیر بحران را ترسیم نمود وعواملی را که باعث طول و عمق آن در تاریخ سرمایه داری و بیان واقعی مرگ جانکاه این سیستم بود مشخص نمودند .که متعاقب آن افزایش خصومتهای امپریالیستی , بویژه حمله بلوک آمریکا بعد از مداخله روسیه در افغانستان و رشد محاصره شوروی که هدف نهائی او محو آمریکا از صحنه قدرت جهانی بود می باشد. در همان دوره ,ICC رشد ناموزون ولی واقعی آگاهی طبقه کارگر رادر دو موج جهانی مبارزه طبقاتی توصیف نمود( 80-1978, 89-1983 ) در ماههای آخر 80 , مرحله زوال سرمایه داری به نقطه عطف خود رسید . پیشرفت مبارزه طبقه کارگر مسیر جنگ را مسدود کرد . اما پرولتاریا هنوز به حد کافی برای انقلاب بالغ نگردیده بود , در نتیجه با بدتر شدن بحران اقتصادی , پروسه عمومی گندیدگی سرمایه داری آغاز گردید : بنیادهای جامعه سرمایه داری فاسد و از هم پاشیده گردید این روند بطور قابل ملاحظه ای با از هم پاشیدن بلوک شوروی و بتبع آن جا بجائی دائمی رقبای غربیش , سرعت گرفت . این حوادث تاریخی بطور قطع فاز آخر زوال سرمایه داری را باز نمود, فاز عمومی گندیدگی . در غیاب بلوک امپریالیستی , جنگ جهانی از دستور کار برداشته شد اما بر عکس بهیچوجه گرایش سرمایه داری در زوال برای میلیتاریسم و امپریالیسم کمتر نشد. کشتار وسیع در جنگ خلیج در اوائل سال 1991 , این پروسه گندیدگی را بوضوح نشان داد و تشکیل پروسه خود گندیدگی با زمینه ای برای درگیری های محلی و منطقه ای , "عملیات پلیسی" قدرتهای بزرگ, یا خشکسالی و مصیبت های اکولوژی , تهدید بشریت به نابودی را تخفیف نداد.ICC تنها تشکیلاتی نیست که در جنبش کنونی به تئوری زوال سرمایه داری دست یافته است اما تنها جریانی است که قادر به تعریف و تحلیل فاز نهایی زوال سرمایه داری شده است." گندیدگی , فاز نهایی سرمایه داری در زوال " , اولین بار در نشریه ما در شماره 62 در تابستان 1990 منتشر گردید. International Review همچنانکه از این یاداشت کوتاه می توان دید , تئوری زوال اختراع ICC نیست بلکه میراث موثقی از سنت مارکسیستی است و بنای لازمه هر فعالیت مداوم انقلابی است . بدون ارزیابی از دوره ای که در آن فعالیت میشود , برنامه سیاسی تشکیلات پرولتری نمی تواند مواد بنیادی برای جهت یابی صحیح تحلیلهایش یا دخالتش در میان طبقه داشته باشد. بدون درک دوران زوال سرمایه داری , نمی توان یک دفاع محکمی از مرزهای طبقاتی که پرولتاریا را از کمپ بورژوازی جدا سازد تصور نمود. این واقعیت با از هم پاشیدن دردناک " بوردوگیست" حزب کمونیست جهانی (برنامه کمونیست) در اوایل سالهای 80 نمایان گشت. اگرچه این جریان ادعا داشت که وارث واقعی سنت چپ ایتالیائی است اما آنها با سر باز زدن از قبول تئوری زوال , در واقع کار بسیار تعیین کننده فراکسیون ایتالیایی را در سالهای 30 بدور انداحتند. همچنین انها از پذیرش آن ایده ای که زوال سرمایه داری را پدیده ای جهانی می دید و هیچگونه جنبه مترقی برای جنبش های آزادیخواهانه ملی در کشورهای توسعه نیافته قائل نبود, خودداری ورزیدند .و به تکرار تئوری عقیم بوردیگا مبنی بر اینکه تئوری مارکسیسم از سالهای 1948 تغییر نیافته است پرداختند و عنصر انقلابی در همه نوع از جنگهای آ زادیخواهی ملی که در واقع هر کدام نماینده یکی از دو بلوک امپریالیستی یا جنگ بین کوسه های امپریالیستی محلی و منطقه ای بودند,.میدیدند با آغاز سالهای 80 حمایت ICP از ناسیونالیسم فلسطینی منجر به دسته بندی در چپ گردید و با این چرخش عواقب برای همه چپ انترناسیونال داشت از طرف دیگر , گروهایی هم که تلاش می کردند تا از مواضع طبقاتی در رابطه با چنین مسائلی از قبیل مسئله ملی و اتحادیه ها, دفاع کنند در حالیکه منکر مفهوم زوال می شدند , بهتر از این سرنوشت را پیدا نکردند. وضعیت گروه GCI برای ما باید آموزنده باشد گروهی که زندگی سیاسی اش رابا این ادعا که مارکسیست ارتدکس ماورا چپ می باشد این گروه در روند کار با انکار آن تئوری هایی که ستون سیاسی چپ کمونیست در پنجاه سال اخیر بود کم کم به مدرنیسم و انارشیسم در غلطید.همین وضعیت برای گروه شورائی صادق است که با تئوری زوال عناد میورزند . این باید اخطار مناسبی باشد برای همه کسانی که بدنبال آخرین مد برای بد نام کردن تئوری زوال هستند و بدنبال توضیحات وکاتاگوریهای آلترناتیوی هستند- برای مثال کسانی که بطور غلط از مفهوم " تسلط رسمی و واقعی سرمایه " استفاده می کنند , که بوسیله مارکس برای توضیخ تغییرات مهم معیینی در دوران صعود سرمایه داری که قبلا مشخض نبودند تکامل داده شد.ICC به این مدها در چندین مقاله در نشریه International review پاسح داده است و این در حقیقت توسعه و بسط تئوری زوال سرمایه داری میباشد.(1) کار بر روی تئوری زوال ادامه دارد. اما تئوری بیش از هر چیزی یک راهنما برای عمل است, آن وسیله ای است برای دخالت انقلابیون در شرایط تاریخی خاصی که بقای بشریت در خطر است . جزوه با یک تحقنق طولانی تاریخی در باره دوره زوال جوامع قبلی شروع می کند (جزوه ای که هرگز به انگلیسی ترجمه نشده است ) و وارد تعدادی از موضوعات پیچده تئوریک که مشخصات اقتصاد سرمایه داری در این دوره هستند می شود. اما این کار بهیچوجه فضل فروشانه و آکادمیک نیست, تنها هدف آن تحقیق در مورد واقعیات کنونی سرمایه داری و مسلح کردن اعضا در مبارزه علیه سرمایه داری می باشد. ( نامه ای ضمیمه نشده ) رجوع آماری در این جزوه در سال 1970 جمع آوری شده است و روشن است که حالا کهنه شده است اما تایید زوال مداوم این جامعه گرایشی است که آنها روشن ساخته اند. در نشریه International review از ICC به طور مرتب و مطابق روز, پیشرفت بحران سرمایه داری منتشر می شود.و به خواننده ها توصیه می شود که به این مقالات رجوع کنند.